خوانندگان این یادداشت کم‌ و بیش از وضعیت آشفته‌ی گفتگو و اختلال در ارتباط میان جریانات مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و غیره‌کشور مطلعند و نمودهایی از این وضعیت نابسامان را به مناسبت‌های مختلف مشاهده کرده‌اند. هدف نگارنده‌ی این یادداشت تشریح شکاف‌هایی است که طی سالیان اخیر در لایه‌های مختلف اجتماعی ایران بروز کرده و از دید وی واگذاشتن این شکاف‌ها و انفعال در ترمیم آن‌ها تهدیدی جدی برای وحدت ملی است. شاید بتوان عمده‌ترین شکاف‌های حال حاضر در ساخت سیاسی و اجتماعی کشور ایران را ذیل عناوین زیر دسته‌بندی کرد:

1-شکاف اقتصادی (فقیر/ثروتمند): اگرچه یکی از مهم‌ترین اهداف انقلاب اسلامی سال 1357 از بین بردن فاصله‌ی طبقاتی و اجرای عدالت اقتصادی بود، اما و به ویژه پس از پایان جنگ تحمیلی، بی‌برنامگی در مدیریت سرمایه‌های اقتصادی کشور به ظهور طبقه‌ای اقتصادی انجامید که با استفاده از رانت ارتباط با صاحبان قدرت سرمایه‌هایی بادآورد به هم زدند و برخی نیز که خود برخاسته از طبقات پایین اجتماع بودند، توانستند در رقابتی نابرابر خویشتن را از این طبقه واکنند. افزایش تدریجی تعداد این افراد، به ظهور طبقه‌ی اجتماعی کوچک، اما قدرتمندی انجامید که منافع آنان در تعارض مستقیم با محرومان اقتصادی قرار دارد و البته هر گونه تلاش برای برقراری حداقلی از عدالت اقتصادی (مثلا از طریق شفافیت مالی و اخذ مالیات‌های بالا) با مقاومت این عده روبه‌رو می‌شود.

2-شکاف قومیتی (فارس/ غیر فارس): سرزمین ایران برای قرن‌ها محل همزیستی اقوام مختلفی بوده است که علی‌رغم داشتن زبان و نژاد مختلف، تحت چتر فراگیر تمدن ایرانی و زبان فارسی به حیات فرهنگی و معنوی خود ادامه داده‌اند. در سال‌های اخیر تداوم بر سیاستی که برخی اقوام غیر فارس را به چشم غیر خودی می‌نگرد و از استفاده از توانمندی آنان در مدیریت‌های کلان هراس دارد، به بروز شکافی قومیتی انجامیده است که در یک سوی آن فارس‌ها (غالبا اهالی استان‌های مرکزی و خراسان و کرمان و حاشیه‌های شمالی و جنوبی کشور) و در سوی دیگر آن غیر فارس‌ها (عموما اهالی استان‌های مرزی شرقی و غربی) قرار دارند. باید گفت که تقویت نیم‌بند ناسیونالیسم ایرانی آن هم فقط در مناسبت‌هایی خاص، تنها یکی از راه‌های ترمیم این شکاف است و اصرار بر تداوم سیاستی که مطابق آن استفاده از نیروهای کارآمد اقلیت‌های قومی همچنان عملی تابو محسوب می‌شود، به تعمیق بیشتر این شکاف می‌انجامد.

3-شکاف مذهبی (شیعی/ غیرشیعی): مطابق قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، مذهب رسمی کشور تشیع است، اما مطابق همین قانون پیروان ادیان دیگر از حقوق شهروندی برابر با شیعیان برخوردارند و باور دینی آنان نمی‌تواند و نباید مایه‌ی تضییع حقوق شهروندی آنان شود. متاسفانه و به واسطه‌ی افراط و تفریط در احساسات مذهبی و ناآگاهی از روح تعالیم دینی، به مرور زمان غفلت‌هایی از حقوق شهروندی سایر ادیان صورت گرفته که به تضییع این حقوق انجامیده است. نمونه‌ی بارز این مساله را در ماجرای پیش آمده برای نماینده‌ی زرتشتی شهر یزد دیدیم که با درایت مسئولان کلان کشور در حال رفع و رجوع است و امید است که با توجه بیشتر به روح مسالمت‌جوی تعالیم اسلامی و سیرت بزرگان دین در رفتار با پیروان سایر ادیان و نیز توجه به حقوق شهروندی مصرّح در اصول قانون اساسی، از گسترش احساس تبعیض میان اقلیت‌های مذهبی جلوگیری شود.

4-شکاف سیاسی (اصلاح‌طلب/ اصولگرا): سال‌هاست که عرصه‌ی سیاسی کشور محل جولان دو گروه سیاسی است که یکی خود را مدافع وضعیت موجود و طرفدار ارزش‌های سنتی و انقلاب اسلامی می‌داند و دیگری بر لزوم اصلاح در چهارچوب ساختار کشور اصرار می‌ورزد. متاسفانه این دو جناح که به شکلی غیررسمی، نمایندگی دو طبقه‌ی اجتماعی عمده در ایران را نیز بر عهده دارند (طبقات متوسط شهری و روستایی) فاقد توانایی لازم برای برقراری ارتباط و گفتگو میان خود هستند و هر حادثه‌ی کوچکی می‌تواند دستاویز یکی از این دو گروه برای تمسخر دیگری و انتقام‌گیری سیاسی و تشفی روانی جناح وابسته شود.

5-شکاف اجتماعی (سنتی/ مدرن): با توجه به وضعیت اجتماعی امروز ایران به سختی بتوان منکر وجود شکافی ساختاری در بدنه‌ی اجتماعی مردم شد که نشات گرفته از زیست و پرورش فکری مردم ایران در دو بافت سنت و مدرنیسم است و شواهد حاکی از آن است که دامنه‌ی این شکاف بسیار گسترده است. نیز باید اذعان کرد که تفکیک دقیق مرز این شکاف امکان‌پذیر نیست و مردمی از اقلیت‌های مختلف قومی و مذهبی و اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و با وابستگی‌هایی متفاوت می‌توانند در یکی از این دو گروه قرار گیرند. البته در یک ارزیابی کلی می‌توان گفت که اعضای طبقه‌ی سنتی غالبا متعلق به قشر حاشیه‌نشین و فقیرتر جامعه هستند و در مقابل اعضای طبقه‌ی مدرن را اکثرا شهرنشینان و طبقه‌ی متوسط جامعه تشکیل می‌دهند، اما به دلیل تداخل بافت‌های مختلف در یکدیگر در اثر عواملی چون مهاجرت، رشد صنعت و فن‌آوری و فراگیری رسانه‌های ارتباطی در دهه‌ی اخیر باید اقرار کرد که دیگر ترسیم مرزی قاطع میان پایگاه اجتماعی قشر سنتی و مدرن غیرممکن است. قدر مسلم این است که ارتباط میان این دو قشر به دلیل تمایز گفتمان و علایق و منافع اقتصادی و غیره دشوار است و به دلیل عدم تلاش برای درک متقابل و امکان همزیستی این دو قشر، فاصله میان گفتمان این دو گروه روز به روز بیشتر و از وضعیت تفاوت دور و به مرحله‌ی تقابل نزدیک‌تر می‌شود.

اکنون باید گفت که با توجه به گستردگی خرده‌فرهنگ‌هایی که در بستر اجتماعی ایران می‌زیند و به مناسبت‌های مختلف وارد کنش‌ می‌شوند، ناتوانی گفتمان حاکم بر این خرده‌فرهنگ‌ها از ارتباط دو سویه با هم، به عاملی تهدید‌کننده‌ برای وحدت ملی تبدیل شده است. نمونه‌های بارز این تقابل تهدیدکننده را در موقعیت‌هایی همچون راهپیمایی اربعین، بزرگداشت کوروش، ماجرای نماینده‌ی زرتشتی شهر یزد، زلزله‌ی کرمانشاه، مسکن مهر و غیره می‌توان دید. در تمام این موقعیت‌ها وضعیتی که می‌تواند به عاملی برای تقویت وحدت ملی تبدیل شود (مثل راهپیمای اربعین یا بزرگداشت کوروش) یا بحرانی که برای حل آن نیاز به وحدت ملی است (همچون ماجرای سپنتا نیکنام یا زلزله‌ی کرمانشاه) به دلیل ناتوانی طرف‌های درگیر از درک یکدیگر، وارد ستیزه‌های لجاجت‌آمیزی می‌شود که بخشی بزرگ از انرژی کنشگران را نیز به هدر می‌دهد. نکته‌ی مهم این است که به دلایل بسیاری که مهمترین آن حضور گسترده‌ی نهادهای حکومتی و دولتی در عرصه‌ی اجتماعی و ضعف نهادهای مردمی در هدایت جریانات اجتماعی است، شکاف‌های پنج‌گانه‌ی فوق خیلی زود به مسیر دیگری که عبارت است از شکاف حکومت/مردم یا دولت/مردم منتقل و این انحراف در نهایت به عاملی برای تهدید وحدت ملی تبدیل می‌شود. به عبارت دیگر در این وضعیت‌های بحرانی، عامل تصدی‌گری حکومت و دولت حتی در جاهایی که نیاز بدان نیست، باعث می‌شود که اختلافاتی که قاعدتا باید در سطح جریانات اجتماعی بماند و حل آن‌ها نیازمند مدیریتی کلی و بیطرفانه است، ارتفاع گیرد و به دلیل جانبداری نهادهای رسمی از یکی از طرفین درگیر، پای آن‌ها را هم به وسط کشیده شود و در نهایت به بی‌اعتباری آن‌ها و نیز بی‌اعتمادی مردم بدان‌ها منجر گردد.

الف