آنها عاشق هستند/ به انگیزه روز خبرنگار
آنها عاشق هستند/ به انگیزه روز خبرنگار

یکی روزنامهنگاری را به ویلن زدنی لذتبخش تشبیه میکند یا حتی صخرهنوردی. دیگری روزنامهنگاری را شاعری میداند که به خصلتی درونی نیاز دارد و آن حس کنجکاوی است. آن یکی میگوید، «روزنامهنگاری، حرفه عجیبی است؛ اصولش را میتوان در چند هفته خوب یاد گرفت، اما تا آخر عمر در آن به کمال نرسید.» و ...؛آنها تعابیر متفاوتی از روزنامهنگاری دارند. اما در نهایت در یک نقطه به اشتراک میرسند و آن اینکه برای روزنامهنگار شدن باید عاشق بود.
شور دارد و لذتبخش است
محمد بلوری عاشق کار روزنامهنگاری است و بعد از ۶۰ سال کار در این عرصه، امروز با عشق از این پیشه دفاع میکند.
او میگوید: «به نظرم کار روزنامهنگاری یک عشق است، ضمن اینکه اثرات
جانبی هم دارد. بسیاری از روزنامهنگاران خارجی در آمریکا و اروپا از
روزنامهنگاری، نویسنده شدند. در کار روزنامهنگاری به حاصل کار توجه
نمیکنیم و فقط همان عاشقی مهم است. همین که یک روزنامهنگار با جامعهاش
آشنا میشود، کاری لذتبخش است و آدم احساس میکند زنده است؛ البته اینکه
بگوییم روزنامهنگاری هیچ حاصلی ندارد، درست همانند این است که بگوییم یک
کوهنورد که به سختی و زحمت از کوه بالا میرود، زمانی که به قله میرسد،
هیچ چیزی جز یک عکس یادگاری به دست نیاورده است.»
«روزنامهنگاری شهرت هم دارد و در این عرصه اثرات ماندگار زیادی وجود دارد.
بگذارید اینطور بگویم که روزنامهنگاری مثل ویلن زدن و صخرهنوردی هم شور
دارد و هم لذتبخش است.»
بلوری یکی از مشکلات روزنامهنگاری امروز را شیوه نوشتن روزنامهنگاران میداند.
«از لحاظ نوشتاری هم مشکلات زیادی داریم. الان دیده میشود که یک سوم ستون روزنامهای، فقط یک جمله است که با «و» و «که» و «به طوری که» ساخته شده است. اینکه خبر نوشتن نیست. من همیشه میگویم که روزنامهنگاری ادبیات نیست. روزنامه را باید به زبانی نوشت که مردم در خیابان و قهوهخانه با هم صحبت میکنند. گاهی میبینم در صفحات هنری، روزنامهنگارها برای اینکه سوادشان را نشان دهند از چه لغاتی که استفاده نمیکنند.»
«امروز شما روزنامهنگاران همدیگر را نمیشناسید و پراکندهاید. باید با هم جلساتی بگذارید و مسائل مشترکتان را مطرح کنید. این اتحاد و همبستگی کارتان را قوی میکند. متأسفانه این جناحبازی و سیاسی بودن آفتی بین روزنامهها انداخته است که نمیتوانید حتی یک انجمن صنفی درست کنید. در آن زمان ما ۵۰۰ نفر مطبوعاتی بود که هر ۵۰۰ نفر هم عضو سندیکا بودند. اگر به مدیر روزنامه میگفتیم فلانی را اخراج کردی و سندیکا احضار شدی، میترسید و میآمد. یکی حزباللهی بود، یکی هم شاهی بود، سندیکا که میآمدیم، صنفی فکر میکردیم، ایدئولوژیمان را مثل کت بیرون آویزون میکردیم و داخل میرفتیم.»
ایسنا