باران اعتدال

باران اعتدال
بایگانی
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر


 

 

 

من نه آن مردی را که برخی کاسبان دین، فقط در روضه ها هزاران بار فرقش را می شکافند و با ذکرمعجزه های خیالی بر او ناله کنان می گِریند؛

و نه آن مردی را که تند خویان هر دو فرقه، دستمایه تفرّق و عامل دودستگی جهان اسلامش کرده اند و از یادش خون می جوشانند؛

و نه آن مردی را که خرافه پرستان، ولایتش را منبع توجیه و تسکین عذاب وجدان خویشتن از نامردی ها و شفاعت خود از عقوبت ناراستی ها می پندارند؛

و نه آن مردی که ظاهرپرستان، اظهار دوستی ظاهری اش را در هر اذان و زمین خوردنی، مایه نجات دو عالم از شیطان و دوزخ می پندارند؛

و نه آن مردی را که خنّاثان تفسیرگر کشکولی از دین، نامش را بهانه ریش و شارب و شُرب و شهود و رقص و سماع و بی نمازی و بی نیازی شان از عقل کرده اند؛

 که با بند بند وجودم، مردی را شناختم که در سطر سطر و صفحه صفحه نهج البلاغه، تمام قامت، زنده و گویا و فریادگر و بیدارگر، ایستاده بود.

مردی را شناختم که حنجره انسانیت و عدالت و صداقت و شجاعت و کیاست و محبت و معرفت را یک جا، داشت.

مردی را یافتم که به موری و کودکی و ذره ای از کائنات ظلم نکرد و حقی را از احدی حتا برادرش ، نه به زور ستاند و نه با تبانی واگذار کرد.

مردی را یافتم که به دهان هیچ کسی، نه به مصلحت و نه به احساس تکلیف و نه به هیچ بهانه ای، افسار و بند نبست.

مردی را دیدم که بر کشتگان فتنه های زمانه خویش نیز، دردمندانه و پدرانه و بی هیچ حقد و کینه ای ، چون ابر بارید و گریست.

مردی را دیدم که از بازماندگان براندازان و مخالفان خود، حتا اندک حق و حقوقی را نکاست و هیچ امتیاز اضافه ای بر مدافعان و پیروان خویش نیافزود.

مردی را دیدم که سرداران و لشکریانش، چون کوه استوار و مستحکم از زهد و تقوا و شرمساری و ادب و حکمت بودند.

مردی را دیدم که در اوج قدرت و سیطره اش بر رُبع مسکون جهان، همبازی یتیمان و بینوایان و کوخ نشینان و پابرهنگان بود.

مردی را دیدم که هزینه آب و نان شب و روزش، به دسترنج کارگری از مردمان زیر دستش می ماند و هزارها برابر حقوق رعیتش، حواله و قبوض و حواشی نداشت.

مردی را دیدم که قوّه عدلیّه اش آنچنان بود که دادخواست مرد یهودی را اقامه کرد و بر کُرسی قضا، خلیفه امپراطوری اسلام را با شهروند یهودی یکسان نشاند و سپر به شهروند رساند.

مردی را دیدم که کارگزارش را نه برای اختلاس های نجومی، که فقط برای قبول دعوت یک نوکیسه بصری و نشستن بر پای سفره یک دلال سوداگر، چنان تهدیدی می کند، که مو را به تنش راست.

مردی را یافتم که تیغ عدالتش ذوالفقار بود و یک طرف نداشت و چپ و راست را یک جا در هم می کوفت؛ حتا اگر دستبندی به خطا در دستان دخترش باشد.

مردی را یافتم که فقط سجاده جایش نبود و از قنات و چاه و نخلستان گرفته تا صف مقدم جهاد و شهادت و دارالاماره و بازار و کوچه و محله، ردّی نورانی ازعدالت و محبتش روییده بود.

مردی را دیدم که در اوج حماسه و تقدّس و نورانیّت و معنویّت، در دستی شمشیر و در دستی تیشه و بیل و دَلو، در تکثیر و تولید نهال در شهر پیامبر می کوشید، و هزاران هزار  نخل و درخت را بر کویر خشک حجاز رویانید.

مردی را دیدم که بدون هیچ دیدگاه مرز محور و نگاه فرقه ای و اندیشه متعصبی، طبیعت و انسان را فقط به فقط آیت و نشانه خداوند دید و مستحق تکریم و احترام و سرپرستی و رسیدگی.

مردی را یافتم که پس از هزاران سال معجزه پایان ناپذیر وجودش، معطّر به کلمه مقدّس عدالت بود؛ معجزه ای برتر از هر معجزه چشم نواز و شگفت انگیز.

مردی را یافتم به قامت هیمالیای انسانیت و شرف؛ به نام علی بن ابی طالب علیه السلام.


یادداشتی از:


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۳/۲۷
ولی اله حسین زاده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی